در عالم جان حسن (ع) غریب الغرباست

یعنی که به تعداد غریبان تنهاست

صلحش نفس آل امیه را برید

الحق که نخست کشته کرببلاست
 
 
برای امام حسن مجتبی (ع) نوشتن چه سخت و دشوار است و غمش چه غم سنگینی است.  مردم هم عصر او چه بی وفا مردمی بودند و نام علی مرتضی (ع) چه زود در بینشان فراموش گشته بود. آن هنگام که در جنگ با معویه ملعون سپاه کفر دست به خدعه زدند و سپاه امام مظلوممان را از درون متلاشی کردند و کار را به جایی رساندند که عبیدالله ابن عباس سردار سپاه امام حسن مجتبی (ع) و برادر ابن عباس مشهور را شبانه به سمت سپاه کفر کشاندند. فتنه زمانه، معاویه ابن ابی سفیان و عمر و عاص ملعون چه فتنه ای در امت اسلام ایجاد نمودند و چه مهلکه ای را در سر راه امت اسلام گشودند. در شرایطی که امام حسن مجتبی (ع) حتی به تعداد انگشتان یک دست یاری در کنارشان نداشتند، خواستند امام را بیازمایند! یا جنگ و یا صلح. اما در خیال باطلشان به اندازه سر سوزنی شک نداشتند که امام هرگز با آنها صلح نخواهد کرد و با آنان خواهد جنگید و باز در خیال سخیفشان تصور کردند که امام را با این حرکت جاه طلب معرفی کنند و حرکت الهی امام مظلوممان را حرکتی از سر قدرت طلبی بخوانند. اما این دردانه فاطمه زهرا (س) تذویر پوچشان را نابود ساخت و آرزوی منحوسشان را به گور منفورشان فرستاد. با دور اندیشی تمام صلح را پذیرفت اما به شرطها و شروطها. به شرط آنکه معاویه پس از خود جانشینی برای خود قرار ندهد و این حرکت نورانی کاری کرد که تمام نقشه های کفر در هم شکست و شرشان به خودشان به خودشان باز گشت و مقدمه ای شدت برای قیام عشق و اتمام حجتی شد برای سست ایمان هایی که ظواهر کورشان کرده بود.
روزگار گذشت و گذشت. جعده، دختر اشعث ابن قیس، آن منافق بالفطره به نکاح امام (ع) درآمد و کار به جایی رسید که امام حسن (ع) در خانه خویش نیز آسایش نداشت و بالاخره زهر معاویه با حیلت اشعث ابن قیس (لعنه الله علیه) بر جگر نازنین امام مجتبی (ع) شرر زد و آن دردانه دهر، آن عالم مجاهد، آن فاتح جمل و آن سید جوانان بهشت به سوی آسمان پر کشید.
می خواهم روضه بخوانم روضه تدفین امام حسن مجتبی (ع) را. مراسمی که جگر آل الله را خونین کرد، قلب عباس (ع) را سوزاند و آه از نهاد عرشیان بلند کرد.
پیکر مطهر کریم الله به سمت مسجد النبی در حال حرکت است و آرام آرام در دستان امام حسین (ع)، حضرت عباس (ع) و تعدادی از یاران باوفای آنها در حال تشییع است. ناگهان آسمان تیره شد، عده ای کینه توز که عقده جمل و جنگ نمایان امام حسن مجتبی (ع) را در آن کارزار داشتند جلوی مشایعت کنندگان را گرفتند. عایشه در صدرشان در حرکت بود. شاید در ذهن خببیثش داشت به خودش متذکر می شد که این جنازه، همان است که پاهای نحس ناقه اش را قطع کرد و تمام رشته هایی که ذهن ناپاکش بود پنبه کرد.
فریاد زد من اجازه نخواهم داد این پیکر را کنار رسول خدا دفن کنید و نا گاه آماجی از تیر و سنان بود که به سمت بدن نازنین امام مجتبی (ع) پرتاب می شد. ابوالفضل قهرمان ایستاد بود و نظاره گر. دست به قبضه شمشیرش برد ولی دست آشنایی بر دست نشست و در گوش زمزمه ای کرد: برادرم صبر کن، خشمت را نگاه دار، روز موعود نزدیک است. .....
و بدن را با آن صولت تیر باران شده به سمت بقیع بردند.......
واکنون قبر بی چراغش فریاد مظلومیتش را بر همه عالم سر می دهد.........
 
صلی الله علیک یا مظلوم یا کریم آل الله یا حسن ابن علی (ع)