یلدای کاروان

امشب، شب باستانی یلداست. بلندترین شب سال. و همه اهل خانواده دور هم جمع می شوند، فال حافظ می گیرند و شبی به خوشی می گذرانند.

اما شب یلدای امسال حال و هوایی دیگر دارد. حال و هوای محرم و حال و هوای اسارت. اسارت عزیز ترین و محبوب ترین انسانها در نزد خدا و جگر گوشه های علی مرتضی (ع).

نمی دانم هر چه کردم نتوانستم امشب را مانند دیگران سپری کنم. از این رو با اشک دیده ام و خون جگرم یلدای کاروان را بر دشت بی نهایت کاغذم نگاشتم. باشد که این غزل ذخیره ای باشد برای اولین شب تنهاییم، شب اول قبر و از دوستانی که این شعر را خواندند و اشکی بر گونه هایشان نشست تقاضا می نمایم این نوکر ناقابل حضرت سیدالشهداء (ع) را از دعای خیر خویش بهره مند سازند.

پس گوارایتان باد یلدای کاروان.........

 

 

شد نیمه محرم غم گشت در هوایت

یک کاروان به راه و یک دشت، پر شکایت

امسال بار دیگر پاییز شد زمستان

شاید که جشن باشد شوری است بس به غایت

یلدا رسیده از ره، ماندم در این میانه

شادی کنم در این شب یا غم کنم حکایت

گفتم به رسم جاری فالی زنم به حافظ

حافظ جواب گفتا با لطف و با عنایت

"زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت"

گفتم جناب حافظ بغضی است در گلویم

گفتا که روضه خوانی آیا کنم برایت؟

"در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت"

اشکم زغم بر آمد آشفته شد خیالم

در شور و حال گفتم مولا شوم فدایت

یک کاروان خسته در راه شام تارو

یک زینب (س) است و یک سراین قوم بی عنایت

دیدم نشسته کنجی با جان خویش گوید:

"از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی

جانا روا نباشد خون ریز را حمایت"

دیدم چون درّ رخشان بر روی نی چه زیبا

"قرآن زبر بخوانی در چارده ولایت"

یلدای کاروان و سرها به روی نیزه

یک قافله اسیری در راه بی نهایت

اینک ز جان "مجنون" خون ریخت از دل خون

این جان کوچکش را هر دم کند فدایت

روزی دیگر

شاید امروز، روزی دیگر باشد  در کربلا. روز سوم محرم است و در کربلا غوغاست. بر مرکب جانم سوار می شوم و تا کرببلا پرواز می کنم.  از دور خیل جماعتی را می بینم که به غاضریه نزدیک می شوند. آری جماعت بنی اسد هستند که آمده اند تا بر شهدای عشق نماز بخوانند  و آنها را به خاک بسپارند. چشم می گردانم. گویا همه هستند اما  یکی کم است. آخر بر پیکر امام باید امام نماز بگذارد و به خاک بسپاردش. باید لختی صبر کرد تا امام زمان دوران بیاید. بدون او هر فعلی ابتر است. گوش به زمین می چسبانم و صدای پاهایی خسته را می شنوم که آرام آرام نزدیک و نزدیک تر می شود. می خرامد و می آید. گویی پاهایش زخمی است. آری زخم غل و زنجیر پای پری وشش را آزرده کرده. پایی که عرش اعلا خاک راهش است، در غل و زنجیر اشقیا زخمی شده.

آی بنی اسد راه را باز کنید. دردانه زهرای اطهر (س) آمده. عزیز دل علی مرتضی (ع) و نور چشم مصطفی (ص) به کربلا رسیده است. اگرقامت بسته اید نماز خود را بشکنید چون سید الساجدین، امام العارفین حضرت علی بن الحسین (ع) بر این قتله گه پا گذاشته است.

می آید و می نگرد بر خیل کشتگان افتاده برخاک. می نگرد بر این بدن های بی سر. نمی دانم اول بر سر پیکر پاک و صد چاک و بی سر پدر آمد یا به علقمه رفت و بدن بی دست عمویش را زیارت کرد.

آمد و نماز خواند و حال هنگامه تدفین است. خواست بدن زیبای پدر را کفن کند اما.......

یا امام زمان (عج) مرا ببخش که اینگونه سخن می گویم.

چگونه ؟؟؟؟ چگونه بدنی را کفن کند بیش از صد زخم برداشته. چگونه بدنی را کفن کند در زیر سم اسبهایی با نعل تازه ارباً اربا شده. بدنی که سر مبارکش اکنون فرسنگها با بدنش فاصله دارد. فرمود: بنی اسد، بوریایی بیاورید تا پیکر پاک پدرم را در آن قرار دهم و .......

دانه دانه پیکر پاک شهدا را دفن نمود. بدن بی دست سقای تشنه لب کرببلا، پیکر رعنای پسر عمو هایش و پسر عمه هایش. اکنون نوبت پیکر رعنای برادر عزیزش، علی اکبر (ع) است. اشبه الناس خلقا و خلقا به رسول خدا (ص). آرام و آهسته به بدن علی اکبر (ع) می نگرد. ناگهان صبح روز عاشورا در ذهنش تداعی می گردد. همه هفتاد و دو تن می دانند لحظات آخر عمرشان است و تا ساعتی دیگر به دیدار خدای خویش خواهند شتافت. لحظات سختی است. لحظات دلتنگی و لحظات وداع. زینبی (س) که مهمترین شرط ازدواجش دیدن هر روزه برادرش حسین (ع) بود تا ساعتی دیگر باید با برادر خویش وداع می کرد. بغضی در گلوی همه کربلائیان بود. همه کربلائیان دلتنگ دیدار رسول خدا (ص) بودند. مخصوصاً این خواهر و برادر و هر گاه این دلتنگی بر آنها مستولی می شد به علی اکبر (ع) می نگریستند. اذان صبح بود و چه بهانه ای بهتر از این. اذان گفتن علی اکبر (ع) یعنی آرام گرفتن قلب حسین (ع) و زینب کبرا (س). علی اکبر به ماذنه می رود، دست بر گوش خود می گذارد و اذان می گوید.......

الله اکبر الله اکبر..........

اشهد ان لا اله الا الله .........

اشهد ان محمدا رسول الله .................

اشهد ان علی ولی الله.........................

صدای شیون از خیمه زنان بلند می شود. صدای گریه زینب است و شاید این اذان نیز مانند اذان بلال در مدینه، نیمه کاره تمام می شود.

آری این همان علی اکبر است. ولی باز هم نمی دانم امام سجاد (ع) چگونه این پیکر را کفن پوش کرد. اصلا چگونه پیکر علی اکبر (ع) را جمع کرد. بدنی که در مقاتل در موردش گفته شده: فقطعوه بسیوف ارباً اربا............

و امروز سوم محرم است. روز تدفین پیکر مطهر شهدای کربلا.

صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله (ع)

التماس دعا   

غم نامه

جان دادن عشاق به فرمان حسین (ع) است

دل دادن عشاق به چشمان حسین (ع) است

 این راز بگویم به عیان در صف محشر

دستان شفاعت لب عطشان حسین (ع) است

 

ارباب غریبم از کجای خون دلم با تو  باز گویم وقتی حرمتت را شکستند و

 حقت را نشناختند. گفتی من پسر رسول خدایم ولی درک نکرند، فرمودی

 من جگر گوشه زهرای اطهرم ولی توجه نکرند و آخر آن شد نباید می شد و

 اکنون در روز یازدهم محرم بدن صد چاکت را بر روی بیابانهای تفتیده 

 کربلا رها کردند و جسد های نا پاک لشکریان خود را دفن کردند و حرم 

 مطهرت را به اسارت بردند. 

کاش هرگز به دنیا نمی آمدم  و از آنچه بر تو و یارانت اتفاق افتاد نمی 

 شنیدم که با شنیدن این مصیبت عظیم چه جای زنده ماندن است. 

 افسوس که می شنویم ولی درک نمی کنیم .......