قصیده سقا

نغمه ساز دلم گشته خبر ساز ها

این دل پر خون من گشته ز هستی جدا

کوچه الفاظ من رفته به بن بست غم

قلب من رو سیه گشته به بانگی رها

باز سرای دلم منزل خون گشته است

باز به عالم شده نغمه و شوری به پا

مرغک شکّر شکن نغمه سرایی کند

زاهد بی مدعا سیر کند در سما

آب ز دشت جنون موج به پا می کند

تشنه لب علقمه رفت به اوج لقا

خیمه گه کودکان اذن به مستی دهد

ماه بنی هاشمی رفت به قصد شفا

گود سماع جنون، کرببلا گشته باز

ذکر لب کودکان، آب عمو جان بیا

برق رخ آفتاب در نگهش برق زد

بانگ عمو العطش بر جگرش سوزها

رفت به میدان عمو با قدحی بی سبو

خصم، نگون بخت گشت چون پر مو بی بها

زد به دل دشمنان پور علی (ع) ناگهان

گشت بر آن دشمنان حمله شیری روا

علقمه شد ولوله با دو سه صد همهمه

ماه بنی هاشمی دید به خود آب را

آب نگاهی حزین کرد بر آن شاه دین

گفت به بانگی غمین ماه بنوشان مرا

تشنه لعلت منم مست سبویت منم

می کنمت التماس تا زنمت بوسه ها

خشم برآورد ماه، آب، ننوشم تو را؟

جان علی (ع) تشنه است ننگ بر این روزها

آب ننوشید او آبروی آب ریخت

مشک به دستش چو دُر رفت سوی خیمه ها

روبهکان زبون کرده کمین با سنان

حرمله ناگه روان کرد بر او تیرها

اسب و عمود و عدو گشت بر او شرمسار

دست یداللهیش گشت به خاک آشنا

همهمه ای می شود شور به پا می شود

قامت عباسیش گشت چو زهرا (س) دو تا

ام بنین زاده و فاطمه (س) مادر شده

کرد بر اعماق دشت بانگ اخا یا اخا

فاش مگو بیش از این از غم شاه زمین

رفت به دیدار حق ساقی آل عبا

جلوه نور خدا دست علمدار بود

کعبه اهل یقین علقمه تا خیمه ها

حیف که بود و نبود در بر یاس کبود

بر در بیت علی (ع) بین در و کوچه ها

"مهدی" آشفته حال بیش مکن قیل و قال

کاش بگیری امان از احد کبریا     

لا حول و لا قوه الا بالله

اشک من گواه عشق من و توست

                  خون جاری دلم به راه عشق من و توست

ای سیه گیسوی و رعنا قد و تب دار لب و چشم سیاه

ای کنار رخ تو یوسف مصری است به چاه

ای به پیش تو بود شمس قمر، ماه ستاره

                        و یلان یل میدان چو اسیری که فتاده

و به پیش تو دریای جنونی بود این بحر پیاله

  و به هر رود که گویی به کنارت چو شیاره

که بود آب به لب های تو تشنه

که بنوشی و بنوشی به دو صد ناز و اشاره

الا دلبر زیبا                 الا ساقی جان ها

الاشیر خروشان که            که بود رزم تو طوفان

قدر قدرت و حیدر(ع) صفت و فاطمه (س) سیرت

که عدو نیز از این جنگ نمایان و عظیم تو گزیده لب حیرت

که بُوَد بود و نبود و همه هستی و جانم به فدایت

به یک لحظه که شمشیر کشیدی و زدی بر دل دشمن

و چو کرباس دریدی و بریدی سر دشمن

و تو چون تاختی و نعره زدی یا حرم الله

لا حول ولا قوه الا بالله

و بگویم که تویی ماه بنی هاشم

و عباس (ع)، علمدار، جهانگیر و جهاندار

و تو عباس علی (ع) پهلوان یل میدان

ساجد عابد خوش نغمه بی مثل دلیران

شمسه خوش قد و بالا و رشید مه خوبان

و تو ای گلرخ مه روی سراپا خوبی

مه وش ماه رخ و معنی هر زیبایی

دلبری، عقده گشایی، رهی و راه گشایی

چه بگویم شجر سرو قد با ادب آل عبایی

و امان از دم جانسوز شهادت

که بود بر همه اولاد علی (ع) واژه عادت

ولی اکنون قلم خسته من تاب ندارد

که بگوید حرم آل علی (ع) آب ندارد

و دگر این شب تاریک اسیران مه و مهتاب ندارد

و دوباره من "مهدی"، به صد شور و به زاری

بگویم که دگر زینب (س) غمدیده به دل تاب ندارد

و بگویم حرم آل علی (ع) آب ندارد      

و دگر این شب تاریک اسیران مه و مهتاب ندارد

سرمست وصال

موصوف صفات عالیه عباس (ع) است


مقصود دعای ناحیه عباس (ع) است


صاحب دل صاحب نفسان شیر خدا


ذکر صلوات شافیه عباس (ع) است


فرموده علی (ع) به زینب (س) شوریده


سرمست  وصال راضیه عباس (ع) است


سقای یل اهل حرم ماه تمام


بنیان کن اهل ماریه عباس (ع) است


آب آور خشکیده لب کرببلا


مقتول به آب جاریه عباس (ع) است

دستان شفاعت

جان دادن عشاق به فرمان حسین (ع) است


دل دادن عشاق به چشمان حسین (ع) است


این راز بگویم به عیان در صف محشر


دستان شفاعت لبان عطشان حسین (ع) است

مجنون

مجنون حسینیم (ع)، به مجنون هرجی نیست

سرمست و خرابیم، در این ره فرجی نیست

چون بر سر نی صورت ارباب ببینیم

سر می شکنیم

آه........................

به مجنون هرجی نیست

ترکیب بند شیدایی (اختتامیه)

ماه رمضان امسال نیز تمام شد. چه سخت است دوری از این یار فرزانه و چه دشوار است بیرون رفتن از میهمانی حضرت حق. یک ماهی بود که در دوزخ بسته بود و راه بهشت به روی بندگان خدا باز  و شیطان در غل و زنجیر. حیف شد، ماه خوبی بود. ماه توبه، ماه ندامت، ماه اشک، ماه روضه و ماه "شیدایی".

و بالاخره این مقال نیز به پایان رسید و ترکیب بند شیدایی نیز کامل شد. خدا شاهد است که برای نگاشتن کلمه به کلمه این جگر گوشه ام اشک ریختم و ناله زدم. سوختم و نوشتم و ............

امیدوارم ذات حق و حضرات معصومین (علیهما سلام) این قلیل را از این حقیر به من و کرم خویش قبول فرمایند و ذخیره ای گردانند برای شب اول قبر و روز قیامت این حقیر.

از همه کسانی که این ترکیب بند را می خوانند تمنا می کنم که اگر از خواندن این ابیات اشکی ریختند و حال خوشی یافتند این حقیر سراپا تقصیر را از دعای خویش بهره مند سازند.


والسلام علی عبادالله الصالحین

                                                                                        مهدی مدق (عبدالزهرا"س")

                                                                                         سحرگاه اول شوال 1433 

ترکیب بند شیدایی (بند چهاردهم)

رمضان، ماه خدا، ماه علی (ع)، ماه صیام

ماه دلداگی و ماه عبادت در کام

رهروان ره حق با تو به معراج روند

زاهدان مست و غزل خوان ز تو هستند به جام

همه شب تا به سحر خواب به چشمم نرسید

دل من کرببلا بود و تو بودی بر بام

چهارده بند ز جان نوحه سرایی کردم

اشک ها ریخته ام، سوخته ام با آلام

مرغ جانم همه دم رو سوی مقتل می کرد

گاه در علقمه یا کنج خرابه در شام

گاه گاهی به بر "شاه پری چهره طوس"

گاه دیگر "کفنی" بود و دری سوخته فام

و خداحافظیم با تو، توانم نبود

الوداع ای رمضان، ماه خداوند کنام

ای خدا شعر من خوار به رافت بپذیر

من "مهدی" شده ام پیش رخت اهلی و رام

دل من تنگ شود، دوری تو طاقت نیست

حیف شد رفتی و "شیدایی" من گشت تمام

"عید فطر آمد و رحمت به جهان نازل شد"

"شعر ناقابل من نیز کنون کامل شد"

ترکیب بند شیدایی (بند سیزدهم)

روز محشر همه جمعند و سراسر بی تاب

اشک در دیده، لبان دوخته، چشمان بی خواب

شرح اعمال همی داده به دست چپ و راست

قلب های همگان در پی یک واژه ناب

قلب ها مضطرب و سینه به تنگ آمده است

هر کسی در پی اعمال و حساب است و کتاب

ناگهان نور ز یک گوشه محشر آمد

فاطمه (س) آمده چون در درخشنده ناب

نغمه سر داد منادی: همه ی محشریان

فاطمه (س) آمده در هله ای از نور و سهاب

آمده تا که به یکباره به اذن ازلی

شافع شیعه شود، کوری چشمان خراب

در چنین حال خدا گفت: که ای فاطمه (س) جان

چیست ابزار شفاعت به کفت در این باب؟

گفت زهرا (س) به کفم آب و گلاب است خدا

تحفه ای کرببلایی است، شهاب است شهاب

این دو دستان ابوالفضل (ع) یل بی همتاست

قلب من در غم او گشت به صدباره کباب

یکه تاز عرب و ساقی اطفال حرم

او که از خون سرش کرد رخ خویش خضاب

آمد و زد به دل دشت، علم بر کف او

رفته در علقمه با مشک، نگاهش بر آب

نغمه العطش خیمه دلش سوزانده

اشک در چشم، لبان دوخته، قلبش بی تاب

مشک پر آب شد و راه سوی خیمه گرفت

گفت با خویش: همین است ره خیر و ثواب

روبهان منتظر و شیر در این بیشه عشق

مشک بی آب، عمو خواب و آمال سراب

من زهرا (س) به برش رفتم و دیدم خفته

گفتمش ای پسرم گاه وصال است، شتاب

"چیست این یاس که هم قافیه شد با عباس (ع) ؟"

"دست عباس (ع) شفیع است به دست گل یاس"

ترکیب بند شیدایی (بند دوازدهم)

"با اجازه از محضر مبارک حضرت صدیقه طاهره (س) و فرزند دلبندش حضرت بقیه الله الاعظم (عج) و عرض معذرت از وجود نازینشان بابت بیان این ابیات، این بند را خالصانه تقدیم می نمایم به روح بلند حضرت امیرالمومنین، علی (ع). این ابیات در روز شهادت آن بزرگوار عرض گردیده. باشد مقبول درگاه آن خوب خوبان عالم قرار گیرد و در روز واپسین دست خالی این حقیر گنه کار را بگیرد"


خنجر شمر چو بر حلق شه خوبان بود

اشک بر دیده زینب (س) چو نم باران بود

هر چه آن ظالم کین تیغ به حلقوم کشید

گوییا تیغ شرر کُند بر آن سامان بود

چنگ انداخت به گیسو  و سرش را خم کرد

ضربه می زد به گلو دشت غریبستان بود

روی تل بانوی غم سخت به تنگ آمده بود

خنجر و تیغ و سنان بر بدن جانان بود

چشم در چشم، سنان بر کف و ظلمش بسیار

بوسه زد خنجر او ننگ بر این دوران بود

واضح است آنکه نمی برد و کاری نشود

این گلو بوسه گه زینب (س) با ایمان بود

ناگهان کرد صدا شاه شهیدان جهان

العطش، آب دهیدم، لب او عطشان بود

آب آورد، ولی.... در بر او ریخت زمین

غربت او ز همین جا به همه برهان بود

شمر نامرد دگر تاب نیاورد خدا

خنجر بی هنرش بر کف او رقصان بود

صفحه قرآن خدا را ورقی دیگر زد

ملک و جن بشر اشک فشان، نالان بود

آسمان تیره شد و عرش خدا لرزان شد

شمر بر پشت حسین (ع)  و دل من لرزان بود

زیر لب حضرت عشق (ع) است دعا می خواند

چون ذبیحی که شهادت بر او آسان بود

تیغ بر گردن ارباب اباعبدالله (ع)

می خراشید رگ و پوست، سر آویزان بود

دست و پا می زد و خونش به هوا می پاشید

این حسین (ع) است خدایا که لبش عطشان بود؟

"این سر ناز حسین (ع)  است که بر نیزه زدند"

"آتش نفرت خود را به دل خیمه زدند"

لا حول ولا قوه الا بالله

ترکیب بند شیدایی (بند یازدهم)

گشته محراب به خون سری آغشته خدا

قلمم گشته در این حال ز غم سر به هوا

خون دل های علی (ع) از سر او جاری گشت

وای، ای وای خدا فاطمه (س) کو این شب ها

آی مرغان سرای شه مظلومانم

دامنش را به دمی نیز نسازید رها

بلکه امشب به ره مسجد کوفه نرود

نرو ای شاه غریبم که عدو هست به پا

همه عمر ز غم های گُلت سوخته ای

خواهی امشب برسی تو به وصال زهرا (س)

همه خاطره هایت به دلت زخم زده

یاد آن کوچه و مسمار و کتک خوردن ها

فاتح بدر و احد بودی و دستت بستند؟

زین سبب بود که چاهی به تو شد گریه سرا؟

گشته قنفذ (لعنه الله) به ره کوچه، غلافی بر دست

بازوی فاطمه (س) بود و غم جانش بر جا

کاش که باغ فدک هدیه به زهرا (س) نشود

تا که سیلی بزند بر رخ زهرا (س)، اعدا

یا علی (ع)، فاتح خیبر، بشتاب اینک تو

پا به معراجی و عالم بشود بی بابا

فرغ تو، نه! که سر پاک عدالت بشکست

ای که در اوج خلافت شده بودی تنها

این جهان عرصه پرواز برای تو نبود

شده ای راحت از اندوه و غم این دنیا

نعره فزت و ربک بزن و آهی کش

که دگر گشته تمام این همه مهجوری ها

"چون علی (ع) گشت به محراب عبادت بی تاب"

"گفت: تشنه ست حسینم (ع) برسانیدش آب"

ترکیب بند شیدایی (بند دهم)

شاهد خاک نشین و گل زهراست (س) حسن (ع)

سبط پاک نبی و همدم باباست حسن (ع)

غربت از غربت او قرب غریبی دارد

زاده حیدر کرار (ع) و چه زیباست حسن (ع)

کیست در جنگ جمل قافله سالار خدا؟

پهلوان یل میدان، شه والاست حسن (ع)

او که با ضربتی از خشم جمل را پی کرد

ذوالفقار علی (ع) و ماه دلاراست حسن (ع)

خشم او زهره ترکانده ز روبه صفتان

شیر غرنده هاشم و چه آقاست حسن (ع)

کینه ماندست ولی بر دل دشمن ز جمل

او عزیز است و کریم است و چه شیداست حسن (ع)

کاش تا تیر بر آن جسم عزیزت نزنند

وای خون از بدنت بس چه هویداست حسن (ع)

عایشه بود و جماعت به پیش آمده اند

نیک بستند ره و بی کس و تنهاست حسن (ع)

خواسته تا قمر ماه قیامت بکند

بکشد تیغ بر آن جمع و ویبقاست حسن (ع)

وقت تنگ است و زمان فرصت جانبازی نیست

باش تا کرببلا وعده جان هاست حسن (ع)

"ای بقیع دل من بی کس و بی حوصله ای"

"کاش از دست حسن (ع) زود بگیری صله ای"

ترکیب بند شیدایی (بند نهم)

شعرهایم همه در پای تو افتاده بیا

همه قافیه هایم به تو گویند ثنا

دست من خالی و خرمای تو در اوج نخیل

غزلم گشته در این کوچه و بازار رها

عشق را در عدد هفت گمان داشته اند

عدد هفت کجا روی قشنگ تو کجا

و من سوخته دل فاش بگویم هر دم

عاشق روی توام، شاه، غریب الغربا (ع)

نکته دان رخ زیبای تو گردیدم من

در حریم حرمت کرده ام این قلب جدا

چون کبوتر به بر گنبد زردت بپرم

ای سرای تو شفا نام قشنگ تو رضا (ع)

یاد دارم که جوان بوده ام و در رویا

دیده ام زلف تماشایی و رعنای تو را

در طواف حرمت بودم و در تنهایی

خلعتی دوخته بودم ز برایت تنها

آمدی، شمع شدی، سوختم از آتش تو

قلب من بردی و مبهوت شدم یا مولا

در تنم رعشه فتاد و نفسم بند آمد

قالب روح ستاندی ز تنم با نجوا

کاش  می مردم و بیدار نمی گشتم من

و تنم دوخته بودم به تو تا روز جزا

سال ها می گذرد، سوختم از هجر رخت

حسرت دیدن تو هست هنوزم بر جا

هر دمی نام تو را می شنوم نیک بدان

اشک در دیده من هست به کویت بر پا

"زائر کوی توام شاه پری چهره طوس"

"از در جود و کرم روی گنه کار ببوس"

ترکیب بند شیدایی (بند هشتم)

کفن ای تکه سریری به بلندای جهان

ای که در مدرسه عشق شدی مسئله دان

کفن ای واژه مبهوت پریشانی من

تکه ی پارچه ی بی غش و بی نام و نشان

دانی امروز چرا نام تو آمد آیا؟

و چرا نام تو اینگونه شرر زد به جهان؟

مثل اینگونه شبی پنج کفن داده خدا

و در آن بود سخن جمله ز اسرا نهان

روی هر تکه کفن نام نویسی شده بود

هر یکی آن یکی گشت به احمد (ص) چو عیان

اولی، نام خدیجه (س) به تنش حک شده بود

احمد (ص) و حیدر (ع) و زهرا (س) و حسن (ع) نیز چنان

ناگهان قلب محمد (ص) چو بلوری بشکست

گفت: ای ذات خدا، نیست حسینم (ع) به میان؟

گریه ذات نبی عرش خدا را لرزاند

ملک و حور و پری شد به غمش اشک فشان

ذات حق گفت به یکباره به آوای بلند

ای محمد (ص) بشنو این سخن از لوحه جان

تاب داری که دمی روضه بخوانم بر تو؟

می توانی شنوی قصه این کون و مکان؟

بدن طفل عزیزت به دل خاک افتد

جسم صد چاک، بدن پاره به شمشیر و سنان

نه لباسی به تنش مانده نه انگشت به دست

و نه انگشتری خاتمی اکنون به میان

"بوریا شد کفن شاه شهیدان جهان"

" ای خداوند جهان جان حقیرم بستان"


ترکیب بند شیدایی (بند هفتم)

خسته ام بی کسم و هیچ ندانم دیگر

و نماندست به دل تاب توانم دیگر

قدرتی نیست، توان نیست که برپاخیزم

خبری نیست از این سر نهانم دیگر

من همانم که ره آب ببستم مولا

حرم و نیست در این جامه سنانم دیگر

ای شه توبه پذیرم تن من را بپذیر

توبه کارم و تهی از دو جهانم دیگر

آمدم تا که به دریای تو ماهی بشوم

غرق در معصیت کون و مکانم دیگر

تو ببین چکمه بر گردنم ای شاه جهان

عاشق فاطمه ام (س) کاش نمانم دیگر

ای جگرگوشه زهرا(س) تو بیا آبم ده

اذن میدان بده تا جان برهانم دیگر

روی هم صحبتیم نیست دگر با عباس (ع)

روضه جنتی و در پی آنم دیگر

گر شود این بدنم پاره به صدها شمشیر

کاش می شد به رهت باز بمانم دیگر

"چون که بر خاک، تن حر ریاحی افتاد"

"به خدا بر سر او تاج رهایی افتاد"

ترکیب بند شیدایی (بند ششم)

آتشی دارم و دل در تب تاب است هنوز

و در این کنج سحر در غم آب است  هنوز

آب را حیدر کرار به زهرا (س) بخشید

و چرا بین خیم همچو سراب است  هنوز

ای فرات دل من خشک شو از جان و دلم

محتضر، تشنه، رها..... طفل رباب است  هنوز

دل من سوخت، علی رفت، حسینم (ع) جان داد

جسم او در کف او همچو حباب است  هنوز

کاش در دشت بلا قطره باران آید

حال شاه دو جهان وای..... خراب است  هنوز

مانده در خیل عدو تا که بیاید یا نه

چشم جانان جهان عین سحاب است  هنوز

جسم اصغر به کف و گشته سرش آویزان

تیر دشمن به گلو، سینه کباب است  هنوز

رفت در گوشه ای و کند زمین با خنجر

ماه دردانه او فاش به خواب است  هنوز

"تیر بی معرفت پست چو بر چله نشست"

"قلب و جان و دل ارباب به یکباره شکست"


ترکیب بند شیدایی (بند پنجم)

ای سحر راز نهانت به دل یار بگو

و بگو هست به دل حسرت دیدار بگو

سحر جمعه و دل باز به یاد تو شکست

ای سخن دان جهان جمله اسرار بگو

دیگر ایام جدایی نفسم را ببرید

بس بود دوریت ای ماه جهاندار بگو

زلف مواج و کجت دل ز همه عالم برد

مهدی فاطمه (ع) از کوی ره یار بگو

هر چه ظلم است در این عالم هستی برپاست

جان زهرا (س) تو بیا از غم کرار بگو

جای تو خالی و چشمم به رهت خون ریزان

ای حبیب دل من از دل خونبار بگو

چشم عباس (ع) عمویت به رهت منتظر است

جان او هم که شده از همه اسرار بگو

چون سبویش بشکست و خم پیمانه بریخت

از سر ناز عمویت به سر دار بگو

"هر نفس بوی گل یاس به میخانه رسید"

"حرفی از حضرت عباس (ع) به میخانه رسید"

ترکیب بند شیدایی (بند چهارم)

شده باران خدا بر سر عالم نازل

و در رحمت او گشت به عالم شامل

روزه داران همه مشغول دعایند و نماز

که بیابند به دیدار عزیزش نائل

کیست این ماه اذان گوی پری چهره خدا

از چه رو آتشی افتاد به میخانه دل

قد و بالای تماشایی او برد دلم

نام او چیست که افکنده دلم را بر گل

نو گل زاده لیلا و یل اهل حرم

که نمودست همه سحر بتان را باطل

آمده در بر بابا که به میدان برود

او که دریای غمش نیست به عالم ساحل

رفته اندر بر اعدا و رجز می خواند

من علیم پسر حیدر کرار و ابوالفضلی دل

آمدم تا که به دریای شهادت برسم

همه جن و ملک هست به کویم سائل

ناگهان یکه و تنها به دل میدان زد

دشمن خوار و زبون گشت به جانش قاتل

"هر کس از نام علی (ع) عقده ناپاکش بود"

"جسم صد چاک علی حاصل کردارش بود"

ترکیب بند شیدایی (بند سوم)

روز سوم شده از ماه عزیز رمضان

باز از دیده من اشک عیان شد به جهان

ناخودآگاه کلامم چو بر این جام افتاد

یادی از کنج خرابه به دلم گشته عیان

خواهم امروز که من روضه غربت خوانم

نامی از طفل سه ساله شده بر لوحه جان

خواب بود آن شب و تنها به کناری آرام

در دل کوچک او بود غم و غصه نهان

دید در خواب که بابا زسفر آمده باز

آمد و کرد بغل طفل عزیزش به میان

گفت: ای دختر نازم، تو چرا اینجایی؟

جای دردانه من نیست در این کنج فغان

تو ببین من به کنارت به چه سان آمده ام

با سری غرقه به خون، طشت میان، اشک فشان

طاقتم نیست ببینم رخ نیلی تو را

مادرم فاطمه (س) هم بود رخش چون تو چنان

به خدا تاب ندارم که تو اینجا باشی

قصه فاطمه (س) بس بود بر این کون و مکان

"چون دلم بر حرم دوست به یکباره رسید"

"ناگهان دست نیازم به تن پاره رسید"


ترکیب بند شیدایی (بند دوم)

من غلام قد رعنای پیمبر (ص) هستم

و طفیلی گل احمد (ص) و حیدر (ع) هستم

هر نفس یاد رخ فاطمه زهرایم (س)

به خدا عاشق رویش زتن و سر هستم

در کلاس ادب ماه بنی هاشمیم

درس عشق و ادبش را همه از بر  هستم

گر به بندم بکشند از سر عشق به علی (ع)

تازه آن روز به یاد لگد و در هستم

ای سگ زاده خطاب چرا فاطمه (س) را؟......

نگران بدن محسن پرپر هستم

شیعه مرده که شود چادر زهرا (س) خاکی؟

گر فدایش نشوم فاش که ابتر هستم

"چون که بر لوح دلم عشق به میدان آمد"

"نقش زیبای رخ دلبر جانان آمد"

ترکیب بند شیدایی(بند اول)

بالاخره ماه میهمانی خدا با همه زیبایی ها و طنازی هایش آمد. من نیز چون عاشقی شیدا، مشتاقانه در آغوشش کشیدم. شاید چند روزی مانده بود به آغاز ماه. بنده مفتخر بودم که در خدمت نوکر گرامی اهل بیت کربلایی هادی قدری بودم. ایشان در حالی شیدا به بنده فرمودند: "مهدی" امسال در ماه مبارک به امید خدا شعری تازه آغاز کن. همان گفته دوست گرامیم بارقه ای بود برای آغاز این ترکیب بند و من بودم و شب زنده داری شب های رمضان و توسل و البته حال خرابی که در گفتن این اشعار داشته و دارم. آری این ترکیب بند که هنوز نمی دانم تا کجا توفیق ادامه دادنش را دارم، حاصل شب زنده داری این شب های من است. از دوستانی که این شعر را می خوانند تقاضا می کنم که  حتما نظرات خود برای این حقیر بنویسند و اگر حالی به سبب خواندن این اشعار به ایشان دست داد و اشکی جاری شد بنده را از دعای خیر خویش فراموش نفرمایند. پس نوش جانتان و گوارای وجودتان "ترکیب بند شیدایی"............

یا علی مدد.......


رمضان آمد و دل باز هوایی گشته

در حریم حرم یار خدایی گشته

رمضان آمد و دل ها همه سرمست خداست

قلبم از غربت و غم کرببلایی گشته

در پی قامت یارم علم و مشک کجاست

علم و مشک هم از دست، جدایی گشته

هی شنیدم که شنو از نی خوش نغمه شنو

نغمه ساز نی من نیز نوایی گشته

ای خدا ماه تو آمد نظری کن نظری

که دل عاشق من باز هوایی گشته

"چون نفس در غم دوری تو کم کم آمد"

"اشک از دیده من باز چه نم نم آمد"

  

تقدیر

تقدیر چنین بود که من سوخته باشم

چون غنچه مستانه لب دوخته باشم

تا روز وصالت که ببینم رخ ماهت

چون هیزم پرآتش افروخته باشم

شاه جهان

ای شاه جهان درد و غمت بر دل و جانم

محبوب منی صاحب پیدا و نهانم

همواره ز ذات ازلی خواسته ام من

تا روز ظهورت به جهان زنده بمانم

غروب جمعه

غروب جمعه های من پر شده از ترانه ها

قلب حزین و خسته ام مامن عاشقانه ها

بی خود از این جهانم و مست شراب باقیم

روح من و وجود من حامل راز دانه ها

از غم دل زخمه زنم به تار تار خوش نوا

از غم دوری تو ای جلوه آسمانه ها

بسته دلم به موی تو صاحب دلربای من

قلب حزین و خسته ام کاسه شوکرانه ها

رقص جنون و مستیم هروله های عاشقی

کوچه ز عشق وا کنم در غم بی کرانه ها

آمدنت برای من هست امید و آرزو

بیا بیا که این دلم پر شده از فغانه ها

مهدی (عج) امام منتظَر صاحب غایب از نظر

گرفته "مهدی" غمین ز دوریت بهانه ها


جانم حسن (ع)‌  



خانه،‌خانه علي مرتضي (ع)‌ بود. در روزي از روزهاي زيباي خدا. آل عبا همه در اين خانه جمع بودند. رسول مهرباني،‌ امام خوبي،‌ مادر آسماني و دو نو گل دردادنه عرش. آفتاب چون هميشه به زيبايي بر اين خانه مي تابيد و به جمع مهربان اين خانه مي نگريست. ملائك مقرب خدا نيز دائم در حال تردد و طواف دور شمع وجود آن عزيزان ذات احديت بودند و از وجود نازنينشان كسب فيض مي كردند. ولي انگار قرار بود در اين خانه اتفاقي بيفتد. رسول خدا (ص)‌خواست تا به رسم معمول،‌ بين آن دو دردانه رقابتي آغاز كند. قرار شد اين دو شير بچه بيشه اسدالله الغالب پنجه در پنجه هم شوند و كشتي بگيرند. حياط خانه علي مرتضي (ع)‌ گود دلدادگي سيد جوانان اهل بهشت شد و پدر و داماد و دختر (كه جان عالم فدايشان باد)‌ تماشاچيان اين رغابت. اما نه؛ انگار كسان ديگري نيز شاهد اين رغابت بودند. ملائك مقرب خدا را از قلم انداختم.

كشتي آغاز شد و اين دو آقازاده پنجه در پنجه هم انداختند. شوري به پا گشته شده بود وصف ناشدني و همه مبهوت قدرت نمايي حسنين (عليهما سلام)‌. برق رخ آفتاب در چهره رعنايشان برق مي زد. چون شيري خروشان فرياد مي زدند و گرم كشتي گرفتن بودند. آرام آرام صداي تماشاچيان نيز به تشويق بلند شد. حيدر كرار (ع)‌ مي فرمود:‌جانم حسين (ع)‌،‌ صديقه طاهره (س)‌ فرياد مي زد:‌ جانم حسين (ع)‌،‌ ملائك مقرب خدا آواز سر مي دادند:‌ جانم حسين (ع)‌. اما در اين بين يكي بود كه اشك در چشمان زيبايش حلقه زده بود و آرام به اين معركه مي نگريست. به قد و بالاي اين دو پهلوان. شايد روزهايي را مي ديد كه در آينده چه ها كه بر سر اين دو دردانه نخواهد آمد. شايد تابوتي تير باران شده را در كنار مسجد النبي مي ديد. شايد هم بدن بي سر حسينش (ع)‌ را در قتله گاه ........

نمي دانم ولي هر چه بود آرام نشسته بود و مي ديد و مي گريست. اما سكوتش چندان ادامه نيافت. همه ديدند كه ناگاه لبان زيباي رسول خدا (ص)‌ هم باز شد اما در هياهوي جانم حسين (ع)‌گفتن همه ذكري ديگر بر لبانش جاري گشت. جانم حسن (ع)‌،‌ جانم حسن (ع)‌.

در اين حين بود كه فاطمه زهرا (س)‌ خطاب به پدر عرض كرد:‌ پدر جان مگر نمي بيني كه حسين من كوچكتر است.

آنگاه رسول خدا به دخترش فرمود:‌ عزيز بابا،‌ ديدم علي مرتضي (ع)‌ ندا سر داده:‌ جانم حسين (ع)‌،‌ تو نيز مي گويي:‌ جانم حسين (ع)،‌ به آسمان نگريستم ديدم همه ملائكه نيز مي گويند:‌ جانم حسين (ع). ديدم حسنم تنهاست. گفتم من ناله زنم جانم حسن (ع)‌.

ولوله اي بر پا شد اشك در چشمان زيباي علي (ع)‌و فاطمه (س)‌ حلقه زد،‌ ملائك خدا به ولوله افتادند، ذكر تغيير كرد.........

رسول خدا با خروش مي فرمد:‌ جانم حسن (ع)‌،  حيدر كرار ناله زد:‌ جانم حسن (ع)،‌ فاطمه زهرا (س)‌ فرياد زد:‌ جانم حسن (ع)‌،‌ ملائكه مقرب خدا و همه عرشيان ذكر گرفتند:‌ جانم حسن (ع)‌ . در اين حين جبرئيل امين نازل شد و به رسول خدا (ص) عرضه داشت: يا رسول الله عرش خدا به ولوله در آمده،‌ خدا هم مي گويد:‌ جانم حسن (ع)

  جانم حسن (ع)‌

                   جانم حسن (ع)‌

                                      جانم حسن (ع)‌


رمضان

چند روز پيش بود كه يك پيامك از دوست گرانمايه و عزيزم حاج آقا پركره به دستم رسيد كه نوشته بود:
مي گويند هر وقت آب مي نوشي بگو يا حسين (ع)  .
اين روزها كه آب مي بيني و نمي نوشي آرام بگو يا ابوالفضل.

دلم لرزيد و اشكم جاري شد. چه خوب اين جانباز بزرگ و اين سردار رشيد اسلام اين جملات را نگاشته بود.
من هم به پيروي از اين بزرگمرد اين قصيده را به نام نامي حضرت سقا و به ياد لب عطشانش تقديم مي كنم به حاج آقا پركره و همه عشاق آستان حضرت ماه بني هاشم (ع)


نغمه ساز دلم گشته خبر سازها
اين دل پر خون من گشته ز هستي جدا
كوچه الفاظ من رفته به بن بست غم
قلب من رو سيه گشته به بانگي رها
باز سراي دلم منزل خون گشته است
باز به عالم شده نغمه و شوري به پا
مرغك شكر شكن قصه سرايي كند
زاهد بي مدعا سير كند در سما
آب ز دشت جنون موج به پا مي كند
تشنه لب علقمه رفت به اوج لقا
خيمه گه كودكان اذن به مستي دهد
ماه بني هاشمي رفت به قصد شفا
برق رخ آفتاب در نگهش برق زد
بانگ عمو العطش بر جگرش سوزها
رفت به ميدان عمو با قدحي بي سبو
خصم، نگون بخت گشت چون پر مو بي بها
زد به دل دشمنان پور علي (ع)‌ ناگهان
گشت بر آن دشمان حمله شيري روا
علقمه شد ولوله با دو سه صد همهمه
ماه بني هاشمي ديد به خود آب را
آب نگاهي حزين كرد بر آن شاه دين
گفت به بانگي غمين ماه بنوشان مرا
تشنه لعلت منم واله و مستت منم
مي كنمت التماس تا زنمت بوسه ها
خشم برآورد ماه آب بنوشم تو را ؟!
جان علي تشنه است آب ننوشم تو را
آب ننوشيد او آبروي آب ريخت
مشك به دستش چو در رفت سوي خيمه ها
روبهكان زبون كرده كمين با سنان
 حرمله ناگه روان كرد بر او تيرها
اسب و عمو و عدو گشت بر او شرمسار
دست يد اللهيش گشت به خاك آشنا
همهمه اي مي شود شور به پا مي شود
قامت عباسيش گشته چو زهرا (س)‌دو تا
ام بنين زاده و فاطمه (س)‌ مادر شده
كرد بر اعماق دشت بانگ اخا يا اخا
آمده شاه شهان در بر او با فغان
زلف پريشان او در بغل خاكها
فاش مگو بيش از اين از غم شاه زمين
رفت به ديدار حق ساقي آل عبا
جلوه نور خدا دست علمدار بود
كعبه اهل يقين علقمه تا خيمه ها
حيف كه بود و نبود در بر ياس كبود
بر در بيت علي (ع)‌ بين در و كوچه ها
"مهدي" آشفته حال بيش مكن قيل و قال
كاش بگيري امان از حد كبريا

التماس دعا

اولین شهید نینوا




در عالم جان حسن (ع) غریب الغرباست

یعنی که به تعداد غریبان تنهاست

صلحش نفس آل امیه را برید

الحق که نخست کشته کرببلاست
 
 
برای امام حسن مجتبی (ع) نوشتن چه سخت و دشوار است و غمش چه غم سنگینی است.  مردم هم عصر او چه بی وفا مردمی بودند و نام علی مرتضی (ع) چه زود در بینشان فراموش گشته بود. آن هنگام که در جنگ با معویه ملعون سپاه کفر دست به خدعه زدند و سپاه امام مظلوممان را از درون متلاشی کردند و کار را به جایی رساندند که عبیدالله ابن عباس سردار سپاه امام حسن مجتبی (ع) و برادر ابن عباس مشهور را شبانه به سمت سپاه کفر کشاندند. فتنه زمانه، معاویه ابن ابی سفیان و عمر و عاص ملعون چه فتنه ای در امت اسلام ایجاد نمودند و چه مهلکه ای را در سر راه امت اسلام گشودند. در شرایطی که امام حسن مجتبی (ع) حتی به تعداد انگشتان یک دست یاری در کنارشان نداشتند، خواستند امام را بیازمایند! یا جنگ و یا صلح. اما در خیال باطلشان به اندازه سر سوزنی شک نداشتند که امام هرگز با آنها صلح نخواهد کرد و با آنان خواهد جنگید و باز در خیال سخیفشان تصور کردند که امام را با این حرکت جاه طلب معرفی کنند و حرکت الهی امام مظلوممان را حرکتی از سر قدرت طلبی بخوانند. اما این دردانه فاطمه زهرا (س) تذویر پوچشان را نابود ساخت و آرزوی منحوسشان را به گور منفورشان فرستاد. با دور اندیشی تمام صلح را پذیرفت اما به شرطها و شروطها. به شرط آنکه معاویه پس از خود جانشینی برای خود قرار ندهد و این حرکت نورانی کاری کرد که تمام نقشه های کفر در هم شکست و شرشان به خودشان به خودشان باز گشت و مقدمه ای شدت برای قیام عشق و اتمام حجتی شد برای سست ایمان هایی که ظواهر کورشان کرده بود.
روزگار گذشت و گذشت. جعده، دختر اشعث ابن قیس، آن منافق بالفطره به نکاح امام (ع) درآمد و کار به جایی رسید که امام حسن (ع) در خانه خویش نیز آسایش نداشت و بالاخره زهر معاویه با حیلت اشعث ابن قیس (لعنه الله علیه) بر جگر نازنین امام مجتبی (ع) شرر زد و آن دردانه دهر، آن عالم مجاهد، آن فاتح جمل و آن سید جوانان بهشت به سوی آسمان پر کشید.
می خواهم روضه بخوانم روضه تدفین امام حسن مجتبی (ع) را. مراسمی که جگر آل الله را خونین کرد، قلب عباس (ع) را سوزاند و آه از نهاد عرشیان بلند کرد.
پیکر مطهر کریم الله به سمت مسجد النبی در حال حرکت است و آرام آرام در دستان امام حسین (ع)، حضرت عباس (ع) و تعدادی از یاران باوفای آنها در حال تشییع است. ناگهان آسمان تیره شد، عده ای کینه توز که عقده جمل و جنگ نمایان امام حسن مجتبی (ع) را در آن کارزار داشتند جلوی مشایعت کنندگان را گرفتند. عایشه در صدرشان در حرکت بود. شاید در ذهن خببیثش داشت به خودش متذکر می شد که این جنازه، همان است که پاهای نحس ناقه اش را قطع کرد و تمام رشته هایی که ذهن ناپاکش بود پنبه کرد.
فریاد زد من اجازه نخواهم داد این پیکر را کنار رسول خدا دفن کنید و نا گاه آماجی از تیر و سنان بود که به سمت بدن نازنین امام مجتبی (ع) پرتاب می شد. ابوالفضل قهرمان ایستاد بود و نظاره گر. دست به قبضه شمشیرش برد ولی دست آشنایی بر دست نشست و در گوش زمزمه ای کرد: برادرم صبر کن، خشمت را نگاه دار، روز موعود نزدیک است. .....
و بدن را با آن صولت تیر باران شده به سمت بقیع بردند.......
واکنون قبر بی چراغش فریاد مظلومیتش را بر همه عالم سر می دهد.........
 
صلی الله علیک یا مظلوم یا کریم آل الله یا حسن ابن علی (ع)     

دستان شفاعت

جان دادن عشاق به فرمان حسین (ع) است

دل دادن عشاق به چشمان حسین (ع) است

این راز بگویم به عیان در صف محشر

دستان شفاعت لب عطشان حسین (ع) است

رب غمها

در حریم کبریایی ذات والا زینب  (س) است

در سلوک عشقبازی مست و شیدا زینب  (س) است

دختر والای زهرا (س) خواهر خوب حسین (ع)

یادگار مرتضی  (ع) محبوب جانها زینب  (س) است

آن پری وش موی حوری گلعذار

محرم اسرار حق معشوق بابا زینب  (س) است

او که در س عابدی از مادرش زهرا (س) گرفت

همچو شمس عرشیان بر ارض سفلا زینب  (س) است

در یم کرببلا آن سرزمین پر بلا

ناخدای صابری در  سوگ گلها زینب  (س) است

در زمین قتلگه می گشت دنبال حسین (ع)

در طریق عاشقی  سلطان دلها زینب  (س) است

چون تن بی سر صدا زد خواهر من ! زینبم !

سینه سوزاننده دلها و جانها  زینب  (س) است

چون سر سلطان دین بر نیزه ها می دید او

اشک ریز و روضه آل طاها زینب  (س) است

فرغ او چون فرغ حیدر از غریبی چاک شد

آه مردم ! او همان فرزند زهرا (س) زینب  (س) است

بس کن دیگر مگو "مجنون" غلام مرتضی (ع)

در ثنای او همین بس رب غمها زینب  (س) است

یلدای کاروان

امشب، شب باستانی یلداست. بلندترین شب سال. و همه اهل خانواده دور هم جمع می شوند، فال حافظ می گیرند و شبی به خوشی می گذرانند.

اما شب یلدای امسال حال و هوایی دیگر دارد. حال و هوای محرم و حال و هوای اسارت. اسارت عزیز ترین و محبوب ترین انسانها در نزد خدا و جگر گوشه های علی مرتضی (ع).

نمی دانم هر چه کردم نتوانستم امشب را مانند دیگران سپری کنم. از این رو با اشک دیده ام و خون جگرم یلدای کاروان را بر دشت بی نهایت کاغذم نگاشتم. باشد که این غزل ذخیره ای باشد برای اولین شب تنهاییم، شب اول قبر و از دوستانی که این شعر را خواندند و اشکی بر گونه هایشان نشست تقاضا می نمایم این نوکر ناقابل حضرت سیدالشهداء (ع) را از دعای خیر خویش بهره مند سازند.

پس گوارایتان باد یلدای کاروان.........

 

 

شد نیمه محرم غم گشت در هوایت

یک کاروان به راه و یک دشت، پر شکایت

امسال بار دیگر پاییز شد زمستان

شاید که جشن باشد شوری است بس به غایت

یلدا رسیده از ره، ماندم در این میانه

شادی کنم در این شب یا غم کنم حکایت

گفتم به رسم جاری فالی زنم به حافظ

حافظ جواب گفتا با لطف و با عنایت

"زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت"

گفتم جناب حافظ بغضی است در گلویم

گفتا که روضه خوانی آیا کنم برایت؟

"در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت"

اشکم زغم بر آمد آشفته شد خیالم

در شور و حال گفتم مولا شوم فدایت

یک کاروان خسته در راه شام تارو

یک زینب (س) است و یک سراین قوم بی عنایت

دیدم نشسته کنجی با جان خویش گوید:

"از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی

جانا روا نباشد خون ریز را حمایت"

دیدم چون درّ رخشان بر روی نی چه زیبا

"قرآن زبر بخوانی در چارده ولایت"

یلدای کاروان و سرها به روی نیزه

یک قافله اسیری در راه بی نهایت

اینک ز جان "مجنون" خون ریخت از دل خون

این جان کوچکش را هر دم کند فدایت

روزی دیگر

شاید امروز، روزی دیگر باشد  در کربلا. روز سوم محرم است و در کربلا غوغاست. بر مرکب جانم سوار می شوم و تا کرببلا پرواز می کنم.  از دور خیل جماعتی را می بینم که به غاضریه نزدیک می شوند. آری جماعت بنی اسد هستند که آمده اند تا بر شهدای عشق نماز بخوانند  و آنها را به خاک بسپارند. چشم می گردانم. گویا همه هستند اما  یکی کم است. آخر بر پیکر امام باید امام نماز بگذارد و به خاک بسپاردش. باید لختی صبر کرد تا امام زمان دوران بیاید. بدون او هر فعلی ابتر است. گوش به زمین می چسبانم و صدای پاهایی خسته را می شنوم که آرام آرام نزدیک و نزدیک تر می شود. می خرامد و می آید. گویی پاهایش زخمی است. آری زخم غل و زنجیر پای پری وشش را آزرده کرده. پایی که عرش اعلا خاک راهش است، در غل و زنجیر اشقیا زخمی شده.

آی بنی اسد راه را باز کنید. دردانه زهرای اطهر (س) آمده. عزیز دل علی مرتضی (ع) و نور چشم مصطفی (ص) به کربلا رسیده است. اگرقامت بسته اید نماز خود را بشکنید چون سید الساجدین، امام العارفین حضرت علی بن الحسین (ع) بر این قتله گه پا گذاشته است.

می آید و می نگرد بر خیل کشتگان افتاده برخاک. می نگرد بر این بدن های بی سر. نمی دانم اول بر سر پیکر پاک و صد چاک و بی سر پدر آمد یا به علقمه رفت و بدن بی دست عمویش را زیارت کرد.

آمد و نماز خواند و حال هنگامه تدفین است. خواست بدن زیبای پدر را کفن کند اما.......

یا امام زمان (عج) مرا ببخش که اینگونه سخن می گویم.

چگونه ؟؟؟؟ چگونه بدنی را کفن کند بیش از صد زخم برداشته. چگونه بدنی را کفن کند در زیر سم اسبهایی با نعل تازه ارباً اربا شده. بدنی که سر مبارکش اکنون فرسنگها با بدنش فاصله دارد. فرمود: بنی اسد، بوریایی بیاورید تا پیکر پاک پدرم را در آن قرار دهم و .......

دانه دانه پیکر پاک شهدا را دفن نمود. بدن بی دست سقای تشنه لب کرببلا، پیکر رعنای پسر عمو هایش و پسر عمه هایش. اکنون نوبت پیکر رعنای برادر عزیزش، علی اکبر (ع) است. اشبه الناس خلقا و خلقا به رسول خدا (ص). آرام و آهسته به بدن علی اکبر (ع) می نگرد. ناگهان صبح روز عاشورا در ذهنش تداعی می گردد. همه هفتاد و دو تن می دانند لحظات آخر عمرشان است و تا ساعتی دیگر به دیدار خدای خویش خواهند شتافت. لحظات سختی است. لحظات دلتنگی و لحظات وداع. زینبی (س) که مهمترین شرط ازدواجش دیدن هر روزه برادرش حسین (ع) بود تا ساعتی دیگر باید با برادر خویش وداع می کرد. بغضی در گلوی همه کربلائیان بود. همه کربلائیان دلتنگ دیدار رسول خدا (ص) بودند. مخصوصاً این خواهر و برادر و هر گاه این دلتنگی بر آنها مستولی می شد به علی اکبر (ع) می نگریستند. اذان صبح بود و چه بهانه ای بهتر از این. اذان گفتن علی اکبر (ع) یعنی آرام گرفتن قلب حسین (ع) و زینب کبرا (س). علی اکبر به ماذنه می رود، دست بر گوش خود می گذارد و اذان می گوید.......

الله اکبر الله اکبر..........

اشهد ان لا اله الا الله .........

اشهد ان محمدا رسول الله .................

اشهد ان علی ولی الله.........................

صدای شیون از خیمه زنان بلند می شود. صدای گریه زینب است و شاید این اذان نیز مانند اذان بلال در مدینه، نیمه کاره تمام می شود.

آری این همان علی اکبر است. ولی باز هم نمی دانم امام سجاد (ع) چگونه این پیکر را کفن پوش کرد. اصلا چگونه پیکر علی اکبر (ع) را جمع کرد. بدنی که در مقاتل در موردش گفته شده: فقطعوه بسیوف ارباً اربا............

و امروز سوم محرم است. روز تدفین پیکر مطهر شهدای کربلا.

صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله (ع)

التماس دعا