ترکیب بند شیدایی (اختتامیه)

ماه رمضان امسال نیز تمام شد. چه سخت است دوری از این یار فرزانه و چه دشوار است بیرون رفتن از میهمانی حضرت حق. یک ماهی بود که در دوزخ بسته بود و راه بهشت به روی بندگان خدا باز  و شیطان در غل و زنجیر. حیف شد، ماه خوبی بود. ماه توبه، ماه ندامت، ماه اشک، ماه روضه و ماه "شیدایی".

و بالاخره این مقال نیز به پایان رسید و ترکیب بند شیدایی نیز کامل شد. خدا شاهد است که برای نگاشتن کلمه به کلمه این جگر گوشه ام اشک ریختم و ناله زدم. سوختم و نوشتم و ............

امیدوارم ذات حق و حضرات معصومین (علیهما سلام) این قلیل را از این حقیر به من و کرم خویش قبول فرمایند و ذخیره ای گردانند برای شب اول قبر و روز قیامت این حقیر.

از همه کسانی که این ترکیب بند را می خوانند تمنا می کنم که اگر از خواندن این ابیات اشکی ریختند و حال خوشی یافتند این حقیر سراپا تقصیر را از دعای خویش بهره مند سازند.


والسلام علی عبادالله الصالحین

                                                                                        مهدی مدق (عبدالزهرا"س")

                                                                                         سحرگاه اول شوال 1433 

ترکیب بند شیدایی (بند چهاردهم)

رمضان، ماه خدا، ماه علی (ع)، ماه صیام

ماه دلداگی و ماه عبادت در کام

رهروان ره حق با تو به معراج روند

زاهدان مست و غزل خوان ز تو هستند به جام

همه شب تا به سحر خواب به چشمم نرسید

دل من کرببلا بود و تو بودی بر بام

چهارده بند ز جان نوحه سرایی کردم

اشک ها ریخته ام، سوخته ام با آلام

مرغ جانم همه دم رو سوی مقتل می کرد

گاه در علقمه یا کنج خرابه در شام

گاه گاهی به بر "شاه پری چهره طوس"

گاه دیگر "کفنی" بود و دری سوخته فام

و خداحافظیم با تو، توانم نبود

الوداع ای رمضان، ماه خداوند کنام

ای خدا شعر من خوار به رافت بپذیر

من "مهدی" شده ام پیش رخت اهلی و رام

دل من تنگ شود، دوری تو طاقت نیست

حیف شد رفتی و "شیدایی" من گشت تمام

"عید فطر آمد و رحمت به جهان نازل شد"

"شعر ناقابل من نیز کنون کامل شد"

ترکیب بند شیدایی (بند سیزدهم)

روز محشر همه جمعند و سراسر بی تاب

اشک در دیده، لبان دوخته، چشمان بی خواب

شرح اعمال همی داده به دست چپ و راست

قلب های همگان در پی یک واژه ناب

قلب ها مضطرب و سینه به تنگ آمده است

هر کسی در پی اعمال و حساب است و کتاب

ناگهان نور ز یک گوشه محشر آمد

فاطمه (س) آمده چون در درخشنده ناب

نغمه سر داد منادی: همه ی محشریان

فاطمه (س) آمده در هله ای از نور و سهاب

آمده تا که به یکباره به اذن ازلی

شافع شیعه شود، کوری چشمان خراب

در چنین حال خدا گفت: که ای فاطمه (س) جان

چیست ابزار شفاعت به کفت در این باب؟

گفت زهرا (س) به کفم آب و گلاب است خدا

تحفه ای کرببلایی است، شهاب است شهاب

این دو دستان ابوالفضل (ع) یل بی همتاست

قلب من در غم او گشت به صدباره کباب

یکه تاز عرب و ساقی اطفال حرم

او که از خون سرش کرد رخ خویش خضاب

آمد و زد به دل دشت، علم بر کف او

رفته در علقمه با مشک، نگاهش بر آب

نغمه العطش خیمه دلش سوزانده

اشک در چشم، لبان دوخته، قلبش بی تاب

مشک پر آب شد و راه سوی خیمه گرفت

گفت با خویش: همین است ره خیر و ثواب

روبهان منتظر و شیر در این بیشه عشق

مشک بی آب، عمو خواب و آمال سراب

من زهرا (س) به برش رفتم و دیدم خفته

گفتمش ای پسرم گاه وصال است، شتاب

"چیست این یاس که هم قافیه شد با عباس (ع) ؟"

"دست عباس (ع) شفیع است به دست گل یاس"

ترکیب بند شیدایی (بند دوازدهم)

"با اجازه از محضر مبارک حضرت صدیقه طاهره (س) و فرزند دلبندش حضرت بقیه الله الاعظم (عج) و عرض معذرت از وجود نازینشان بابت بیان این ابیات، این بند را خالصانه تقدیم می نمایم به روح بلند حضرت امیرالمومنین، علی (ع). این ابیات در روز شهادت آن بزرگوار عرض گردیده. باشد مقبول درگاه آن خوب خوبان عالم قرار گیرد و در روز واپسین دست خالی این حقیر گنه کار را بگیرد"


خنجر شمر چو بر حلق شه خوبان بود

اشک بر دیده زینب (س) چو نم باران بود

هر چه آن ظالم کین تیغ به حلقوم کشید

گوییا تیغ شرر کُند بر آن سامان بود

چنگ انداخت به گیسو  و سرش را خم کرد

ضربه می زد به گلو دشت غریبستان بود

روی تل بانوی غم سخت به تنگ آمده بود

خنجر و تیغ و سنان بر بدن جانان بود

چشم در چشم، سنان بر کف و ظلمش بسیار

بوسه زد خنجر او ننگ بر این دوران بود

واضح است آنکه نمی برد و کاری نشود

این گلو بوسه گه زینب (س) با ایمان بود

ناگهان کرد صدا شاه شهیدان جهان

العطش، آب دهیدم، لب او عطشان بود

آب آورد، ولی.... در بر او ریخت زمین

غربت او ز همین جا به همه برهان بود

شمر نامرد دگر تاب نیاورد خدا

خنجر بی هنرش بر کف او رقصان بود

صفحه قرآن خدا را ورقی دیگر زد

ملک و جن بشر اشک فشان، نالان بود

آسمان تیره شد و عرش خدا لرزان شد

شمر بر پشت حسین (ع)  و دل من لرزان بود

زیر لب حضرت عشق (ع) است دعا می خواند

چون ذبیحی که شهادت بر او آسان بود

تیغ بر گردن ارباب اباعبدالله (ع)

می خراشید رگ و پوست، سر آویزان بود

دست و پا می زد و خونش به هوا می پاشید

این حسین (ع) است خدایا که لبش عطشان بود؟

"این سر ناز حسین (ع)  است که بر نیزه زدند"

"آتش نفرت خود را به دل خیمه زدند"

لا حول ولا قوه الا بالله

ترکیب بند شیدایی (بند یازدهم)

گشته محراب به خون سری آغشته خدا

قلمم گشته در این حال ز غم سر به هوا

خون دل های علی (ع) از سر او جاری گشت

وای، ای وای خدا فاطمه (س) کو این شب ها

آی مرغان سرای شه مظلومانم

دامنش را به دمی نیز نسازید رها

بلکه امشب به ره مسجد کوفه نرود

نرو ای شاه غریبم که عدو هست به پا

همه عمر ز غم های گُلت سوخته ای

خواهی امشب برسی تو به وصال زهرا (س)

همه خاطره هایت به دلت زخم زده

یاد آن کوچه و مسمار و کتک خوردن ها

فاتح بدر و احد بودی و دستت بستند؟

زین سبب بود که چاهی به تو شد گریه سرا؟

گشته قنفذ (لعنه الله) به ره کوچه، غلافی بر دست

بازوی فاطمه (س) بود و غم جانش بر جا

کاش که باغ فدک هدیه به زهرا (س) نشود

تا که سیلی بزند بر رخ زهرا (س)، اعدا

یا علی (ع)، فاتح خیبر، بشتاب اینک تو

پا به معراجی و عالم بشود بی بابا

فرغ تو، نه! که سر پاک عدالت بشکست

ای که در اوج خلافت شده بودی تنها

این جهان عرصه پرواز برای تو نبود

شده ای راحت از اندوه و غم این دنیا

نعره فزت و ربک بزن و آهی کش

که دگر گشته تمام این همه مهجوری ها

"چون علی (ع) گشت به محراب عبادت بی تاب"

"گفت: تشنه ست حسینم (ع) برسانیدش آب"

ترکیب بند شیدایی (بند دهم)

شاهد خاک نشین و گل زهراست (س) حسن (ع)

سبط پاک نبی و همدم باباست حسن (ع)

غربت از غربت او قرب غریبی دارد

زاده حیدر کرار (ع) و چه زیباست حسن (ع)

کیست در جنگ جمل قافله سالار خدا؟

پهلوان یل میدان، شه والاست حسن (ع)

او که با ضربتی از خشم جمل را پی کرد

ذوالفقار علی (ع) و ماه دلاراست حسن (ع)

خشم او زهره ترکانده ز روبه صفتان

شیر غرنده هاشم و چه آقاست حسن (ع)

کینه ماندست ولی بر دل دشمن ز جمل

او عزیز است و کریم است و چه شیداست حسن (ع)

کاش تا تیر بر آن جسم عزیزت نزنند

وای خون از بدنت بس چه هویداست حسن (ع)

عایشه بود و جماعت به پیش آمده اند

نیک بستند ره و بی کس و تنهاست حسن (ع)

خواسته تا قمر ماه قیامت بکند

بکشد تیغ بر آن جمع و ویبقاست حسن (ع)

وقت تنگ است و زمان فرصت جانبازی نیست

باش تا کرببلا وعده جان هاست حسن (ع)

"ای بقیع دل من بی کس و بی حوصله ای"

"کاش از دست حسن (ع) زود بگیری صله ای"

ترکیب بند شیدایی (بند نهم)

شعرهایم همه در پای تو افتاده بیا

همه قافیه هایم به تو گویند ثنا

دست من خالی و خرمای تو در اوج نخیل

غزلم گشته در این کوچه و بازار رها

عشق را در عدد هفت گمان داشته اند

عدد هفت کجا روی قشنگ تو کجا

و من سوخته دل فاش بگویم هر دم

عاشق روی توام، شاه، غریب الغربا (ع)

نکته دان رخ زیبای تو گردیدم من

در حریم حرمت کرده ام این قلب جدا

چون کبوتر به بر گنبد زردت بپرم

ای سرای تو شفا نام قشنگ تو رضا (ع)

یاد دارم که جوان بوده ام و در رویا

دیده ام زلف تماشایی و رعنای تو را

در طواف حرمت بودم و در تنهایی

خلعتی دوخته بودم ز برایت تنها

آمدی، شمع شدی، سوختم از آتش تو

قلب من بردی و مبهوت شدم یا مولا

در تنم رعشه فتاد و نفسم بند آمد

قالب روح ستاندی ز تنم با نجوا

کاش  می مردم و بیدار نمی گشتم من

و تنم دوخته بودم به تو تا روز جزا

سال ها می گذرد، سوختم از هجر رخت

حسرت دیدن تو هست هنوزم بر جا

هر دمی نام تو را می شنوم نیک بدان

اشک در دیده من هست به کویت بر پا

"زائر کوی توام شاه پری چهره طوس"

"از در جود و کرم روی گنه کار ببوس"

ترکیب بند شیدایی (بند هشتم)

کفن ای تکه سریری به بلندای جهان

ای که در مدرسه عشق شدی مسئله دان

کفن ای واژه مبهوت پریشانی من

تکه ی پارچه ی بی غش و بی نام و نشان

دانی امروز چرا نام تو آمد آیا؟

و چرا نام تو اینگونه شرر زد به جهان؟

مثل اینگونه شبی پنج کفن داده خدا

و در آن بود سخن جمله ز اسرا نهان

روی هر تکه کفن نام نویسی شده بود

هر یکی آن یکی گشت به احمد (ص) چو عیان

اولی، نام خدیجه (س) به تنش حک شده بود

احمد (ص) و حیدر (ع) و زهرا (س) و حسن (ع) نیز چنان

ناگهان قلب محمد (ص) چو بلوری بشکست

گفت: ای ذات خدا، نیست حسینم (ع) به میان؟

گریه ذات نبی عرش خدا را لرزاند

ملک و حور و پری شد به غمش اشک فشان

ذات حق گفت به یکباره به آوای بلند

ای محمد (ص) بشنو این سخن از لوحه جان

تاب داری که دمی روضه بخوانم بر تو؟

می توانی شنوی قصه این کون و مکان؟

بدن طفل عزیزت به دل خاک افتد

جسم صد چاک، بدن پاره به شمشیر و سنان

نه لباسی به تنش مانده نه انگشت به دست

و نه انگشتری خاتمی اکنون به میان

"بوریا شد کفن شاه شهیدان جهان"

" ای خداوند جهان جان حقیرم بستان"


ترکیب بند شیدایی (بند هفتم)

خسته ام بی کسم و هیچ ندانم دیگر

و نماندست به دل تاب توانم دیگر

قدرتی نیست، توان نیست که برپاخیزم

خبری نیست از این سر نهانم دیگر

من همانم که ره آب ببستم مولا

حرم و نیست در این جامه سنانم دیگر

ای شه توبه پذیرم تن من را بپذیر

توبه کارم و تهی از دو جهانم دیگر

آمدم تا که به دریای تو ماهی بشوم

غرق در معصیت کون و مکانم دیگر

تو ببین چکمه بر گردنم ای شاه جهان

عاشق فاطمه ام (س) کاش نمانم دیگر

ای جگرگوشه زهرا(س) تو بیا آبم ده

اذن میدان بده تا جان برهانم دیگر

روی هم صحبتیم نیست دگر با عباس (ع)

روضه جنتی و در پی آنم دیگر

گر شود این بدنم پاره به صدها شمشیر

کاش می شد به رهت باز بمانم دیگر

"چون که بر خاک، تن حر ریاحی افتاد"

"به خدا بر سر او تاج رهایی افتاد"

ترکیب بند شیدایی (بند ششم)

آتشی دارم و دل در تب تاب است هنوز

و در این کنج سحر در غم آب است  هنوز

آب را حیدر کرار به زهرا (س) بخشید

و چرا بین خیم همچو سراب است  هنوز

ای فرات دل من خشک شو از جان و دلم

محتضر، تشنه، رها..... طفل رباب است  هنوز

دل من سوخت، علی رفت، حسینم (ع) جان داد

جسم او در کف او همچو حباب است  هنوز

کاش در دشت بلا قطره باران آید

حال شاه دو جهان وای..... خراب است  هنوز

مانده در خیل عدو تا که بیاید یا نه

چشم جانان جهان عین سحاب است  هنوز

جسم اصغر به کف و گشته سرش آویزان

تیر دشمن به گلو، سینه کباب است  هنوز

رفت در گوشه ای و کند زمین با خنجر

ماه دردانه او فاش به خواب است  هنوز

"تیر بی معرفت پست چو بر چله نشست"

"قلب و جان و دل ارباب به یکباره شکست"


ترکیب بند شیدایی (بند پنجم)

ای سحر راز نهانت به دل یار بگو

و بگو هست به دل حسرت دیدار بگو

سحر جمعه و دل باز به یاد تو شکست

ای سخن دان جهان جمله اسرار بگو

دیگر ایام جدایی نفسم را ببرید

بس بود دوریت ای ماه جهاندار بگو

زلف مواج و کجت دل ز همه عالم برد

مهدی فاطمه (ع) از کوی ره یار بگو

هر چه ظلم است در این عالم هستی برپاست

جان زهرا (س) تو بیا از غم کرار بگو

جای تو خالی و چشمم به رهت خون ریزان

ای حبیب دل من از دل خونبار بگو

چشم عباس (ع) عمویت به رهت منتظر است

جان او هم که شده از همه اسرار بگو

چون سبویش بشکست و خم پیمانه بریخت

از سر ناز عمویت به سر دار بگو

"هر نفس بوی گل یاس به میخانه رسید"

"حرفی از حضرت عباس (ع) به میخانه رسید"

ترکیب بند شیدایی (بند چهارم)

شده باران خدا بر سر عالم نازل

و در رحمت او گشت به عالم شامل

روزه داران همه مشغول دعایند و نماز

که بیابند به دیدار عزیزش نائل

کیست این ماه اذان گوی پری چهره خدا

از چه رو آتشی افتاد به میخانه دل

قد و بالای تماشایی او برد دلم

نام او چیست که افکنده دلم را بر گل

نو گل زاده لیلا و یل اهل حرم

که نمودست همه سحر بتان را باطل

آمده در بر بابا که به میدان برود

او که دریای غمش نیست به عالم ساحل

رفته اندر بر اعدا و رجز می خواند

من علیم پسر حیدر کرار و ابوالفضلی دل

آمدم تا که به دریای شهادت برسم

همه جن و ملک هست به کویم سائل

ناگهان یکه و تنها به دل میدان زد

دشمن خوار و زبون گشت به جانش قاتل

"هر کس از نام علی (ع) عقده ناپاکش بود"

"جسم صد چاک علی حاصل کردارش بود"

ترکیب بند شیدایی (بند سوم)

روز سوم شده از ماه عزیز رمضان

باز از دیده من اشک عیان شد به جهان

ناخودآگاه کلامم چو بر این جام افتاد

یادی از کنج خرابه به دلم گشته عیان

خواهم امروز که من روضه غربت خوانم

نامی از طفل سه ساله شده بر لوحه جان

خواب بود آن شب و تنها به کناری آرام

در دل کوچک او بود غم و غصه نهان

دید در خواب که بابا زسفر آمده باز

آمد و کرد بغل طفل عزیزش به میان

گفت: ای دختر نازم، تو چرا اینجایی؟

جای دردانه من نیست در این کنج فغان

تو ببین من به کنارت به چه سان آمده ام

با سری غرقه به خون، طشت میان، اشک فشان

طاقتم نیست ببینم رخ نیلی تو را

مادرم فاطمه (س) هم بود رخش چون تو چنان

به خدا تاب ندارم که تو اینجا باشی

قصه فاطمه (س) بس بود بر این کون و مکان

"چون دلم بر حرم دوست به یکباره رسید"

"ناگهان دست نیازم به تن پاره رسید"


ترکیب بند شیدایی (بند دوم)

من غلام قد رعنای پیمبر (ص) هستم

و طفیلی گل احمد (ص) و حیدر (ع) هستم

هر نفس یاد رخ فاطمه زهرایم (س)

به خدا عاشق رویش زتن و سر هستم

در کلاس ادب ماه بنی هاشمیم

درس عشق و ادبش را همه از بر  هستم

گر به بندم بکشند از سر عشق به علی (ع)

تازه آن روز به یاد لگد و در هستم

ای سگ زاده خطاب چرا فاطمه (س) را؟......

نگران بدن محسن پرپر هستم

شیعه مرده که شود چادر زهرا (س) خاکی؟

گر فدایش نشوم فاش که ابتر هستم

"چون که بر لوح دلم عشق به میدان آمد"

"نقش زیبای رخ دلبر جانان آمد"

ترکیب بند شیدایی(بند اول)

بالاخره ماه میهمانی خدا با همه زیبایی ها و طنازی هایش آمد. من نیز چون عاشقی شیدا، مشتاقانه در آغوشش کشیدم. شاید چند روزی مانده بود به آغاز ماه. بنده مفتخر بودم که در خدمت نوکر گرامی اهل بیت کربلایی هادی قدری بودم. ایشان در حالی شیدا به بنده فرمودند: "مهدی" امسال در ماه مبارک به امید خدا شعری تازه آغاز کن. همان گفته دوست گرامیم بارقه ای بود برای آغاز این ترکیب بند و من بودم و شب زنده داری شب های رمضان و توسل و البته حال خرابی که در گفتن این اشعار داشته و دارم. آری این ترکیب بند که هنوز نمی دانم تا کجا توفیق ادامه دادنش را دارم، حاصل شب زنده داری این شب های من است. از دوستانی که این شعر را می خوانند تقاضا می کنم که  حتما نظرات خود برای این حقیر بنویسند و اگر حالی به سبب خواندن این اشعار به ایشان دست داد و اشکی جاری شد بنده را از دعای خیر خویش فراموش نفرمایند. پس نوش جانتان و گوارای وجودتان "ترکیب بند شیدایی"............

یا علی مدد.......


رمضان آمد و دل باز هوایی گشته

در حریم حرم یار خدایی گشته

رمضان آمد و دل ها همه سرمست خداست

قلبم از غربت و غم کرببلایی گشته

در پی قامت یارم علم و مشک کجاست

علم و مشک هم از دست، جدایی گشته

هی شنیدم که شنو از نی خوش نغمه شنو

نغمه ساز نی من نیز نوایی گشته

ای خدا ماه تو آمد نظری کن نظری

که دل عاشق من باز هوایی گشته

"چون نفس در غم دوری تو کم کم آمد"

"اشک از دیده من باز چه نم نم آمد"