هنگامه وصال
ای شاه غایب از نظر مهربـــان من
محبوب من عزیز تر از قلب و جان من
جمعه طلوع صبح وصال است و دلبری
در صبح دیگری شده تر مژگــان من
جوی سرشک همدم دریای وجه شد
آرام در و گوهری رود از دیدگان من
تجرید گشته ای ز همه صبح و دلبـری
آمد به آسمـان ز فراقت فغــان من
ای جایگاه عشق که معشـوق و دلبری
این عشق تو زده آتش بر آستـان من
بنگر بر این محب ملــول گناهکــار
کین گونه سوخت از غمت چشم و زبان من
دلهای عاشقان همه در بند روی توست
برگ از درخت عمر شد و آمد خزان من
هنگامه وصال تو آیا شود نصیب
یا اینکه روح می رود از آشیان من
ای شاه عالمین که مهدی غلام توست
کن بوسه ای نصیب رخ نیمه جان من
عبدالزهراء(س)
۱۳۸۴/۱/۱۳
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۸۷ ساعت 14:26 توسط مهدی مدق
|