مدتها بود دنبال بهانه ای بودم تا کمی از علاقه قلبی ام بگویم، با شمایی که چون پدری مهربان و دلسوز برایمان بوده و هستی ولی هربار جذبه نگاه نافذت راه گلویم را بست و نفسم را به شماره انداخت. گویی از آن هیبت عظیم پدرت امیرالمومنین (ع) ذره ای به ارث برده ای. با نگاهت مهربانت همواره چون پنبه سر کلماتم را بریدی و نگذاشتی فریادی را که مدتها در سینه نگاه داشتم از عمق وجود آزاد کنم. ولی امروز دیگر بهانه خوبی دارم برای بیان آنچه مدتها در سینه نگاه داشتم و مدتها آرزوی بیانش را داشتم.

آری روی سخنم با شماست استاد عزیزم، شمایی که امامه سیاه رنگتان نشان از سلسه گرانقدر پدران بزرگوارتان را می دهد. شمایی که دست پرورده دو بزرگرمرد عرصه تقوا و پاکدامنی هستید. آری پدر جنت مکانتان حضرت آیت الله علوی را می گویم و پدر بزرگ بزرگوارتان و الحق که باقیات و صالحات کامل و بی نظیری هستید برای سلسه پیشینیان بزرگ و بزرگوارتان.

استاد عزیزم، حضرت حجه الاسلام والمسلمین سید محمد باقر علوی تهرانی (حفظه الله تعالی)، امروز بهانه خوبی است که برای شما بنویسم و از شما بگویم و عرض دستبوسی خود را خدمتتان عرضه نمایم چون امروز و فردا روز دستبوسی سادات است و چه بهتر که آن دست، دست متبرک شما باشد. شمایی که لحظه لحظه رفتار و سکناتتان برای ما درس زندگی است و کلام نافذتان همواره یاد معصومین (علیهما سلام) را در دلمان زنده می کند. اشک پر خروشی که در مصیبت جد غریبتان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) نثار آستان کریمانه آن بی همتای عالم می کنید، قیامتی در دلم می کند و سرمستم می کند از اینکه افتخار شاگردی بزرگرمردی را دارم که اولین مشق برای شاگردان نوپایش را گریه بر مظلوم دو عالم قرار داده. خود به زیبایی می گرید و می گریاند تا برکت علممان شود.

استاد عزیزم آن هنگام که بر منبر می نشینی و می خواهی از حریم ولایت امیرالمومنین، حیدر کرار، علی (ع) دفاع کنی، از نفوذ کلامت نفسم به شماره می افتد، از فریادهایت قلبم به سماع در می آید و به خود می بالم که افتخار شاگردی کسی را دارم که وقتی پای دفاع از ولایت علی بن ابیطالب (ع) می شود رگ گردنش متورم می شود و از فرط هیجان صورت نورانیش سرخ می شود. وقتی از غربت مادرت سخن به میان می آوری با کلامی ملهم از غیرت و حیا سخن می گویی و می سوزی از سوختن مادر غریبت فاطمه زهرا (س).

استاد عزیزتر از جانم، از آن ظهر عاشورا که این حقیر را در بیت الشرف خود مورد تفقد و لطف قرار دادید، نمک گیر سفره لطف و مهربانیتان شدم و اسیر آن همه اخلاق و جاذبه. جاذبه ای که برای جوانی مانند من در این وانفسای دافعه چون چشمه ای بود که زیر چادر مادر وهب به اذن اربابمان آقا امام حسین (ع) جاری شد و سیرابم کرد.

استاد عزیزم این مقال و تبریک این عید سعید بهانه ای شد تا گوشه ای بسیار ناچیز از آنچه در سینه داشتم به حکم « لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق» بیان نمایم و حال امید آن را داشته باشم که روزی این مقال را بخوانی و با چند کلمه ای از مهر، دست نوازشی بر سر الفاظ و احساسات این شاگرد کوچکتان بکشید و در آخر این مقال با همه وجود می خواهم در حقتان دعا کنم و از عمق وجود فریاد بزنم:

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزرده گزند مباد

سلامت همه آفاق در سلامت توست

به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد

جمال صورت و معنی ز امن صحت توست

که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد

درین چمن چو درآید خزان بیغمایی

رهش به سرو سهی قامت بلند مباد

در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد

مجال طعنه بدبین و بد پسند مباد

هر آنکه روی تو چو ماهت به چشم بد بیند

بر آتش تو به جز چشم او سپند مباد

شفا ز گفته شکر فشان حافظ جوی

که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد

 استاد عزیزم عیدتان مبارک و قلب مهربانتان همواره عید باد

التماس دعا

شاگرد کوچکتان

مهدی مدق

1387/9/26