شاید امروز، روزی دیگر باشد  در کربلا. روز سوم محرم است و در کربلا غوغاست. بر مرکب جانم سوار می شوم و تا کرببلا پرواز می کنم.  از دور خیل جماعتی را می بینم که به غاضریه نزدیک می شوند. آری جماعت بنی اسد هستند که آمده اند تا بر شهدای عشق نماز بخوانند  و آنها را به خاک بسپارند. چشم می گردانم. گویا همه هستند اما  یکی کم است. آخر بر پیکر امام باید امام نماز بگذارد و به خاک بسپاردش. باید لختی صبر کرد تا امام زمان دوران بیاید. بدون او هر فعلی ابتر است. گوش به زمین می چسبانم و صدای پاهایی خسته را می شنوم که آرام آرام نزدیک و نزدیک تر می شود. می خرامد و می آید. گویی پاهایش زخمی است. آری زخم غل و زنجیر پای پری وشش را آزرده کرده. پایی که عرش اعلا خاک راهش است، در غل و زنجیر اشقیا زخمی شده.

آی بنی اسد راه را باز کنید. دردانه زهرای اطهر (س) آمده. عزیز دل علی مرتضی (ع) و نور چشم مصطفی (ص) به کربلا رسیده است. اگرقامت بسته اید نماز خود را بشکنید چون سید الساجدین، امام العارفین حضرت علی بن الحسین (ع) بر این قتله گه پا گذاشته است.

می آید و می نگرد بر خیل کشتگان افتاده برخاک. می نگرد بر این بدن های بی سر. نمی دانم اول بر سر پیکر پاک و صد چاک و بی سر پدر آمد یا به علقمه رفت و بدن بی دست عمویش را زیارت کرد.

آمد و نماز خواند و حال هنگامه تدفین است. خواست بدن زیبای پدر را کفن کند اما.......

یا امام زمان (عج) مرا ببخش که اینگونه سخن می گویم.

چگونه ؟؟؟؟ چگونه بدنی را کفن کند بیش از صد زخم برداشته. چگونه بدنی را کفن کند در زیر سم اسبهایی با نعل تازه ارباً اربا شده. بدنی که سر مبارکش اکنون فرسنگها با بدنش فاصله دارد. فرمود: بنی اسد، بوریایی بیاورید تا پیکر پاک پدرم را در آن قرار دهم و .......

دانه دانه پیکر پاک شهدا را دفن نمود. بدن بی دست سقای تشنه لب کرببلا، پیکر رعنای پسر عمو هایش و پسر عمه هایش. اکنون نوبت پیکر رعنای برادر عزیزش، علی اکبر (ع) است. اشبه الناس خلقا و خلقا به رسول خدا (ص). آرام و آهسته به بدن علی اکبر (ع) می نگرد. ناگهان صبح روز عاشورا در ذهنش تداعی می گردد. همه هفتاد و دو تن می دانند لحظات آخر عمرشان است و تا ساعتی دیگر به دیدار خدای خویش خواهند شتافت. لحظات سختی است. لحظات دلتنگی و لحظات وداع. زینبی (س) که مهمترین شرط ازدواجش دیدن هر روزه برادرش حسین (ع) بود تا ساعتی دیگر باید با برادر خویش وداع می کرد. بغضی در گلوی همه کربلائیان بود. همه کربلائیان دلتنگ دیدار رسول خدا (ص) بودند. مخصوصاً این خواهر و برادر و هر گاه این دلتنگی بر آنها مستولی می شد به علی اکبر (ع) می نگریستند. اذان صبح بود و چه بهانه ای بهتر از این. اذان گفتن علی اکبر (ع) یعنی آرام گرفتن قلب حسین (ع) و زینب کبرا (س). علی اکبر به ماذنه می رود، دست بر گوش خود می گذارد و اذان می گوید.......

الله اکبر الله اکبر..........

اشهد ان لا اله الا الله .........

اشهد ان محمدا رسول الله .................

اشهد ان علی ولی الله.........................

صدای شیون از خیمه زنان بلند می شود. صدای گریه زینب است و شاید این اذان نیز مانند اذان بلال در مدینه، نیمه کاره تمام می شود.

آری این همان علی اکبر است. ولی باز هم نمی دانم امام سجاد (ع) چگونه این پیکر را کفن پوش کرد. اصلا چگونه پیکر علی اکبر (ع) را جمع کرد. بدنی که در مقاتل در موردش گفته شده: فقطعوه بسیوف ارباً اربا............

و امروز سوم محرم است. روز تدفین پیکر مطهر شهدای کربلا.

صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله (ع)

التماس دعا