رمضان
چند روز پيش بود كه يك پيامك از دوست گرانمايه و عزيزم حاج آقا پركره به دستم رسيد كه نوشته بود:
مي گويند هر وقت آب مي نوشي بگو يا حسين (ع) .
اين روزها كه آب مي بيني و نمي نوشي آرام بگو يا ابوالفضل.
دلم لرزيد و اشكم جاري شد. چه خوب اين جانباز بزرگ و اين سردار رشيد اسلام اين جملات را نگاشته بود.
من هم به پيروي از اين بزرگمرد اين قصيده را به نام نامي حضرت سقا و به ياد لب عطشانش تقديم مي كنم به حاج آقا پركره و همه عشاق آستان حضرت ماه بني هاشم (ع)
مي گويند هر وقت آب مي نوشي بگو يا حسين (ع) .
اين روزها كه آب مي بيني و نمي نوشي آرام بگو يا ابوالفضل.
دلم لرزيد و اشكم جاري شد. چه خوب اين جانباز بزرگ و اين سردار رشيد اسلام اين جملات را نگاشته بود.
من هم به پيروي از اين بزرگمرد اين قصيده را به نام نامي حضرت سقا و به ياد لب عطشانش تقديم مي كنم به حاج آقا پركره و همه عشاق آستان حضرت ماه بني هاشم (ع)
نغمه ساز دلم گشته خبر سازها
اين دل پر خون من گشته ز هستي جدا
كوچه الفاظ من رفته به بن بست غم
قلب من رو سيه گشته به بانگي رها
باز سراي دلم منزل خون گشته است
باز به عالم شده نغمه و شوري به پا
مرغك شكر شكن قصه سرايي كند
زاهد بي مدعا سير كند در سما
آب ز دشت جنون موج به پا مي كند
تشنه لب علقمه رفت به اوج لقا
خيمه گه كودكان اذن به مستي دهد
ماه بني هاشمي رفت به قصد شفا
برق رخ آفتاب در نگهش برق زد
بانگ عمو العطش بر جگرش سوزها
رفت به ميدان عمو با قدحي بي سبو
خصم، نگون بخت گشت چون پر مو بي بها
زد به دل دشمنان پور علي (ع) ناگهان
گشت بر آن دشمان حمله شيري روا
علقمه شد ولوله با دو سه صد همهمه
ماه بني هاشمي ديد به خود آب را
آب نگاهي حزين كرد بر آن شاه دين
گفت به بانگي غمين ماه بنوشان مرا
تشنه لعلت منم واله و مستت منم
مي كنمت التماس تا زنمت بوسه ها
خشم برآورد ماه آب بنوشم تو را ؟!
جان علي تشنه است آب ننوشم تو را
آب ننوشيد او آبروي آب ريخت
مشك به دستش چو در رفت سوي خيمه ها
روبهكان زبون كرده كمين با سنان
حرمله ناگه روان كرد بر او تيرها
اسب و عمو و عدو گشت بر او شرمسار
دست يد اللهيش گشت به خاك آشنا
همهمه اي مي شود شور به پا مي شود
قامت عباسيش گشته چو زهرا (س)دو تا
ام بنين زاده و فاطمه (س) مادر شده
كرد بر اعماق دشت بانگ اخا يا اخا
آمده شاه شهان در بر او با فغان
زلف پريشان او در بغل خاكها
فاش مگو بيش از اين از غم شاه زمين
رفت به ديدار حق ساقي آل عبا
جلوه نور خدا دست علمدار بود
كعبه اهل يقين علقمه تا خيمه ها
حيف كه بود و نبود در بر ياس كبود
بر در بيت علي (ع) بين در و كوچه ها
"مهدي" آشفته حال بيش مكن قيل و قال
كاش بگيري امان از حد كبريا
اين دل پر خون من گشته ز هستي جدا
كوچه الفاظ من رفته به بن بست غم
قلب من رو سيه گشته به بانگي رها
باز سراي دلم منزل خون گشته است
باز به عالم شده نغمه و شوري به پا
مرغك شكر شكن قصه سرايي كند
زاهد بي مدعا سير كند در سما
آب ز دشت جنون موج به پا مي كند
تشنه لب علقمه رفت به اوج لقا
خيمه گه كودكان اذن به مستي دهد
ماه بني هاشمي رفت به قصد شفا
برق رخ آفتاب در نگهش برق زد
بانگ عمو العطش بر جگرش سوزها
رفت به ميدان عمو با قدحي بي سبو
خصم، نگون بخت گشت چون پر مو بي بها
زد به دل دشمنان پور علي (ع) ناگهان
گشت بر آن دشمان حمله شيري روا
علقمه شد ولوله با دو سه صد همهمه
ماه بني هاشمي ديد به خود آب را
آب نگاهي حزين كرد بر آن شاه دين
گفت به بانگي غمين ماه بنوشان مرا
تشنه لعلت منم واله و مستت منم
مي كنمت التماس تا زنمت بوسه ها
خشم برآورد ماه آب بنوشم تو را ؟!
جان علي تشنه است آب ننوشم تو را
آب ننوشيد او آبروي آب ريخت
مشك به دستش چو در رفت سوي خيمه ها
روبهكان زبون كرده كمين با سنان
حرمله ناگه روان كرد بر او تيرها
اسب و عمو و عدو گشت بر او شرمسار
دست يد اللهيش گشت به خاك آشنا
همهمه اي مي شود شور به پا مي شود
قامت عباسيش گشته چو زهرا (س)دو تا
ام بنين زاده و فاطمه (س) مادر شده
كرد بر اعماق دشت بانگ اخا يا اخا
آمده شاه شهان در بر او با فغان
زلف پريشان او در بغل خاكها
فاش مگو بيش از اين از غم شاه زمين
رفت به ديدار حق ساقي آل عبا
جلوه نور خدا دست علمدار بود
كعبه اهل يقين علقمه تا خيمه ها
حيف كه بود و نبود در بر ياس كبود
بر در بيت علي (ع) بين در و كوچه ها
"مهدي" آشفته حال بيش مكن قيل و قال
كاش بگيري امان از حد كبريا
التماس دعا
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۰ ساعت 0:35 توسط مهدی مدق
|