آتشی دارم و دل در تب تاب است هنوز

و در این کنج سحر در غم آب است  هنوز

آب را حیدر کرار به زهرا (س) بخشید

و چرا بین خیم همچو سراب است  هنوز

ای فرات دل من خشک شو از جان و دلم

محتضر، تشنه، رها..... طفل رباب است  هنوز

دل من سوخت، علی رفت، حسینم (ع) جان داد

جسم او در کف او همچو حباب است  هنوز

کاش در دشت بلا قطره باران آید

حال شاه دو جهان وای..... خراب است  هنوز

مانده در خیل عدو تا که بیاید یا نه

چشم جانان جهان عین سحاب است  هنوز

جسم اصغر به کف و گشته سرش آویزان

تیر دشمن به گلو، سینه کباب است  هنوز

رفت در گوشه ای و کند زمین با خنجر

ماه دردانه او فاش به خواب است  هنوز

"تیر بی معرفت پست چو بر چله نشست"

"قلب و جان و دل ارباب به یکباره شکست"