لا حول و لا قوه الا بالله
اشک من گواه عشق من و توست
خون جاری دلم به راه عشق من و توست
ای سیه گیسوی و رعنا قد و تب دار لب و چشم سیاه
ای کنار رخ تو یوسف مصری است به چاه
ای به پیش تو بود شمس قمر، ماه ستاره
و یلان یل میدان چو اسیری که فتاده
و به پیش تو دریای جنونی بود این بحر پیاله
و به هر رود که گویی به کنارت چو شیاره
که بود آب به لب های تو تشنه
که بنوشی و بنوشی به دو صد ناز و اشاره
الا دلبر زیبا الا ساقی جان ها
الاشیر خروشان که که بود رزم تو طوفان
قدر قدرت و حیدر(ع) صفت و فاطمه (س) سیرت
که عدو نیز از این جنگ نمایان و عظیم تو گزیده لب حیرت
که بُوَد بود و نبود و همه هستی و جانم به فدایت
به یک لحظه که شمشیر کشیدی و زدی بر دل دشمن
و چو کرباس دریدی و بریدی سر دشمن
و تو چون تاختی و نعره زدی یا حرم الله
لا حول ولا قوه الا بالله
و بگویم که تویی ماه بنی هاشم
و عباس (ع)، علمدار، جهانگیر و جهاندار
و تو عباس علی (ع) پهلوان یل میدان
ساجد عابد خوش نغمه بی مثل دلیران
شمسه خوش قد و بالا و رشید مه خوبان
و تو ای گلرخ مه روی سراپا خوبی
مه وش ماه رخ و معنی هر زیبایی
دلبری، عقده گشایی، رهی و راه گشایی
چه بگویم شجر سرو قد با ادب آل عبایی
و امان از دم جانسوز شهادت
که بود بر همه اولاد علی (ع) واژه عادت
ولی اکنون قلم خسته من تاب ندارد
که بگوید حرم آل علی (ع) آب ندارد
و دگر این شب تاریک اسیران مه و مهتاب ندارد
و دوباره من "مهدی"، به صد شور و به زاری
بگویم که دگر زینب (س) غمدیده به دل تاب ندارد
و بگویم حرم آل علی (ع) آب ندارد
و دگر این شب تاریک اسیران مه و مهتاب ندارد
بید مجنون سخن از عشق و جنون می گوید